کد مطلب:292409 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:236

حکایت نوزدهم: محمّد بن علی علوی حسینی

سیّد گرانقدر، علی بن طاووس در «مهج الدّعوات» نقل فرموده از بعضی از كتب قدما كه او از ابی علی احمد بن محمّد بن الحسین و اسحق بن جعفر بن محمّد علوی عریضی در حران روایت كرد كه گفت: محمّد بن علی علوی حسینی كه در مصر ساكن بود به من خبر داد و گفت كه: روزگاری، حاكم مصر به جهت مسائلی به شدت از من خشمگین شد. آنگاه از او به خاطر جانم ترسیدم و نزد احمد بن طولان در مورد من سخن چینی كرده بودند و از مصر به قصد حج بیرون آمدم. آنگاه از حجاز به سوی عراق رفتم و تصمیم گرفتم كه به طرف مرقد مولی و پدر خود حسین بن علی(ع) بروم كه با پناه بردن به مرقد نورانی آن حضرت از خشم و غضب حاكم در امان باشم.

پس در حائر به مدّت پانزده روز ماندم. در شب و روز دعا می خواندم و گریه می كردم. قیّم زمان و ولیّ رحمن برای من نمودار شد در حالیكه من در میان خواب و بیداری به سر می بردم. به من فرمود كه: «حسین(ع) به تو می گوید: ای پسر من از فلانی ترسیدی؟» گفتم: بله، تصمیم گرفته مرا بكشد من هم به سیّد خود پناه آوردم كه شكایت كنم از این سوء قصدی كه او در مورد من دارد. فرمود: «چرا پروردگار خود و پدرانت را نخواندی با دعاهائیكه گذشتگان از پیغمبران او را می خواندند؟ به درستی كه آنها همه در سختی و رنج بودند و خداوند بلا را از آنها برطرف كرد.»

گفتم: او را چگونه بخوانم؟ فرمود: «وقتی شب جمعه شد غسل كن و نماز شب بخوان. وقتی به سجده شكر رفتی این دعا را در حالتی كه زانوی خود را بر زمین گذاشته ای بخوان.» و دعا را برای من خواند. علوی می گوید: آن جناب را دیدم كه در مثل همان وقت پیش من آمد و آن دعا و كلام را برای من تكرار كرد تا آن كه آن را حفظ كردم و دیگر نیامد.

غسل كردم و لباس خود را عوض نمودم و خود را خوشبو كرده و نماز شب خواندم و سجده شكر به جا آوردم و به زانو افتادم و خدای عزّ و جلّ را با این دعا خواندم.

آنگاه حضرت شب شنبه پیش من آمد و به من فرمود: «ای محمّد بعد از تمام شدن دعا، دعایت مستجاب شد و دشمن تو پیش همان كسی كه بدگویی تو را نزدش كرده بودند، به قتل رسید.»

وقتی صبح شد با سیّد خداحافظی كردم و خارج شدم و به طرف مصر رفتم. وقتی به اردن رسیدم در راه رفتن به سوی مصر مردی از همسایگان مصری را دیدم كه او مردی مؤمن بود. پس او به من خبر داد كه دشمن مرا احمد بن طولان گرفت و او را زندانی كرد و گفت: او شب را به صبح رساند در حالیكه سرش از گردنش جدا شده بود و این اتّفاق درست در شب جمعه افتاده بود. پس دستور داد كه او را در رود نیل انداختند و جالب این كه برادران شیعه من گفتند كه این اتفاق بعد از تمام شدن دعای من بود همان گونه كه مولایم نیز به من خبر داده بود.

سیّد این قضیه را به سند دیگر از ابوالحسن علی بن حماد مصری با اختلافی به طور خلاصه نقل نمود و آخر آن این گونه است. وقتی به بعضی از منازل رسیدم ناگهان قاصدی از فرزندان خود را دیدم كه همراه او نامه ای به این مضمون بود: آن مردی كه تو از او فرار كردی قومی را به میهمانی دعوت كرد آنگاه خوردند و آشامیدند و پراكنده شدند و او و غلامانش در همان مكان خوابیدند آنگاه مردم صبح كردند و هرچه منتظر ماندند، از او خبری نشد. وارد اتاق شدند، وقتی لحاف را از روی او برداشتند دیدند كه سرش از قفا بریده شده و خونش جاری است. آنگاه سیّد دعا را نقل كرد و بعد از آن علی بن حماد گفت: من این دعا را از ابوالحسن علی علوی عریضی گرفتم به شرط آنكه آن را به مخالفی ندهم و همچنین ندهم آن را به كسی مگر اینكه دین و مذهبش را بدانم كه او از دوستان آل محمد: است و آن در نزد من بود و من و برادرانم آن را می خواندیم.

آنگاه در بصره بر من وارد شد یكی از قضات اهواز و او جزء مخالفین بود و در حق من نیكی كرده بود و من به او در شهر او محتاج بودم و در نزد او زندگی می كردم. سلطان او را گرفت و از او امضاء و نوشته گرفت كه بیست هزار درهم بدهد. آنگاه من برای او دلسوزی كردم و به او رحم كردم و این دعا را به او گفتم. هفته هنوز تمام نشده بود كه سلطان او را رها كرد و از آن نوشته چیزی از او نگرفت و او را به حالت احترام زیاد برگرداند به شهر خود و تا ابله او را همراهی كردم و به بصره برگشتم. چند روز بعد دنبال دعا گشتم و در تمام كتاب های خود جستجو كردم امّا اثری از آن ندیدم. پس دعا را از ابی مختار حسینی طلب كردم چرا كه پیش او نیز نسخه ای از آن بود او هم پیدا نكرد. آنگاه ما مرتب در كتاب های خود به دنبال آن به مدّت بیست سال می گشتیم و آنرا پیدا نكردیم و فهمیدم كه این عقوبتی است از طرف خداوند بلند مرتبه چرا كه من نباید آنرا به مخالف می دادم.

وقتی بیست سال گذشت آنرا در بین كتاب های خود پیدا كردم و حال آنكه چندین دفعه كه قابل شمارش نیست، جستجو كرده بودم. پس قسم خوردم كه آنرا به كسی ندهم مگر اینكه به ایمان او اطمینان پیدا كنم كه واقعاً از معتقدین به ولایت آل محمّد: است و بعد از آن كه از او عهد بگیرم كه او آنرا به كسی ندهد مگر اینكه واقعاً مستحق آن باشد. چون دعا طولانی است و در ضمن در كتب ادعیه موجود می باشد از آوردن دعا در این كتاب صرفنظر كردم.